خورشید بر نیزههای تهی جاریست
و حدقههای تهی از چشم
روزهای رفته را
خون گریه میکنند.
ای شب اساطیری
بر نیزهی کاج زورقی از طوفان بیارای
و روزهای رفته را
خرج حسابهای خالی کن.
بر دفتر ورقنخوردهی تقویم
هنوز جای من و تو خالی است
و حدقههای تهی از چشم
نظارهگران تاریخاند.
- ۰۳/۰۸/۱۴