امسال، اولین سالی از زندگی من است که معنی افسردگی فصلی را با تمام وجود درک میکنم. انگار همان بادی که به درختها میوزد و سرد و بیحس و منجمدشان میکند، به وجود آدم هم میزند. کاملاً حس میکنم سِر شدهام؛ و فعلاً تا اطلاع ثانوی توانِ هیچ حرکت پرانرژی و بزرگی را در زندگیام ندارم. کارهای ضروری را، تا جایی که میتوانستم در شش ماهِ قبل صورت دادم، فعلاً خیلی چیزها در زندگیام بر وفق مراد نیستند و این هم طبیعی است، مثل گردش فصلها که فقط میتوانم نظارهگرش باشم. تنها کاری که الان میتوانم بکنم این است که در مصرف انرژی صرفهجویی کنم، لم بدهم و شاهد بیطرفِ زندگیِ خودم باشم. نه میتوانم موسیقی بسازم، نه وارد رابطهی جدیدی بشوم، نه تغییر بزرگی در اطرافم ایجاد کنم؛ فقط میتوانم به آرامی غصه بخورم، و بابت اندوهی که دارم شکرگزار باشم.
- ۰۳/۰۸/۰۱