سروشنامه

جایی برای شعر

سروشنامه

جایی برای شعر

بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰
  • ۰

شبانه 41

ساعت پنجِ صبح. دقیقاً پنجِ صبح. از ساعتِ سیزده دیروز، تا همین الان، یعنی بیش از چهارده ساعت است که دارم یکسر کار می‌کنم (بینش شاید یک ساعتی ناهار و پیاده‌روی و اینها داشتم)، و در کمالِ ناباوری، تریوی فلوت تمام شد. بیچاره لپ‌تابم که مثل یک اسب خسته چهارده ساعت با من پا به پا آمده. 

آخرهای نوشتن، دیگر اشکم داشت درمی‌آمد، هیچ جوره راضی نمی‌شدم. یک جا زد به سرم که کلِ قسمتِ وسط را پاک کنم. بعد دیدم خیلی بد شد. هزار جور عوض و دو گز کردم که بشود، نمی‌شد. چند بار به سرم زد که بکشم زیرش و بخوابم، بقیه‌اش را بگذارم فردا صبح. ولی وقتی به این فکر می‌کردم که صبح بیدار بشوم و هنوز فکرِ این کار روی کله‌ام باشد، به خودم نفرین می‌فرستادم. تازه، من روی فردا حساب کرده‌بودم برای پایان‌نامه‌ی سارا. خلاصه، بعد از بارها و بارها جنگیدن با خودم، بالاخره یک بار چند دقیقه سکوت کردم، برگشتم دوباره گوش کردم، دیدم خدایا چقدر خوب شده. همین است. همین باید باشد لعنتی. و تمام! تمام شد! 

حالا که اینها را می‌نویسم، هوا روشن شده. صدای چند پرنده می‌آید. صبح شاگرد دارم. خیالی نیست. پیام می‌دهم 12 بیاید. خداقل پنج شش ساعت خواب را لازم دارم، واقعاً لازم دارم. چند شب است که خوابم افتضاح بوده. 

در مقابلِ کاری که امشب تمام شد، پایان‌نامه‌ی سارا هیچ نیست؛ کاری است که  فقط برای پول دارم انجام می‌دهم، نه خلاقیتی می‌خواهد نه درگیری ذهنی آنچنان دارد. واقعاً آنقدر زجر کشیده‌ام که آن یکی کار پیش چشمم آب خوردن شده. چهار صفحه مطلب انگلیسی می‌خواهد مرتب کنم دیگر. چند خط شر و ور بنویسم بشود هفده هزار کلمه. 

می‌دانم سطوری که دارم می‌نویسم چقدر بی‌نظم است. دیگر چشم‌هایم نمی‌کشد. بروم بخوابم.  

  • ۰۲/۰۲/۱۶
  • س.ن

نظرات (۱۰)

آقا من با خواندنتون به این نتیجه رسیدم که برای هیچ چیز اینجوری تلاش نکردم اصلا آدم اینجور تلاش کردن نیستم. این است که موقعیت الان شما باعث حسرت بقیه است

پاسخ:
خب شما هم خیلی شبها تا صبح شیفت می‌دید دیگه. ولی آره، میتونم بگم حداقل برای چیزی که بهش عشق می‌ورزم خیلی خیلی کار می‌کنم.

از شما که با تمام وجود غرق جزئیات و ظرافت‌های موسیقی می‌شین، انتظاری جز این نمی‌رفت.

خسته نباشید.

پاسخ:
ممنون از لطفتون

بعد از هیچ شیفت شبی هیچ حس خوبی نیست. هیچ دستاوردی هم نداره اینو من از همکارای زیاذی پرسیدم عملا وقتی شیفت شب بودی صبح میای میخوابی بیدار که میشی یه حس بدبختی و افسردگی ای تجربه میشه که 2 بار قوی تر از افسردگی عادیه و خستگی و گرسنگی و یه سری گی های دیگه

پاسخ:
خب پس چرا این شغلو انتخاب کردین؟ اگه هیچ حس خوبی تهش نیست.

چون با این همه دوستش دارم 

پاسخ:
دقیقا :) 
حال کردم با این جواب. 

منم حال کردم حال کردید😂

پاسخ:
اجازه دارم به ذهنِ مریضم رجوع کنم؟ :))))

من خودم انقدر ذهنم مریضه که اصلا اگر درمان شده فکر کنید اشتباه کردید😂

پاسخ:
من از بچگی فِتیش ذهنِ بیمار داشتم :)))

حیف فاصله امان نمیدهد فتیش هایمان رو بهم نشان بدیم

پاسخ:
اختیار دارید من که فاصله‌ای نمی‌بینم. 
مگر بُعدِ مسافت باشد که آن هم برای قلوبِ مومن چیزی نیست. 

اصلا من چند لحظه ای هست که  فتیش نابینایانِ فاصله پیدا کردم :)))) 

پاسخ:
اینگونه که به نظر می‌آید من و شما فاتشِ یکدیگریم :)))

(فاتش: اسمِ فاعل از فتیش) 

اااا این منو یاد یه جوک انداخت

میگفت میدونی رازها موقع رابطه جنسی به هم چی میگن؟ 

پاسخ:
چی میگن؟؟؟

فاش می 

پاسخ:
هاهاها :))
منم یه جوکِ قدیمی بلدم. راجع به خرگوشی که برای خرید هویج به داروخانه مراجعه می‌کنه. 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی