سروشنامه

جایی برای شعر

سروشنامه

جایی برای شعر

بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰
  • ۰

شبانه 33

نوشتن به مثابه تسکین؟ نه! به مثابه نماز! به مثابه نیایش، به مثابه بودن! من می‌نویسم پس زنده‌ام لعنتی، پس هستم. 

*

نمی‌دانم چرا. ولی احساس می‌کنم انسان (یا لااقل آن گروه از انسان‌ها که بهشان می‌گوییم مَرد) تمامِ توشه‌اش را از نومیدی و شکست و مرگ می‌گیرد. یعنی به میزانی که نومید باشی، به میزانی که همواره بمیری، به همان اندازه توشه‌ات را از زیستن سرشار می‌کنی. به اندازه مُردن، هر لحظه مُردن، زیبا مُردن و از سرشاریِ تهی مُردن. مثلِ برگِ درختها که وقتی از شاخه فرو می‌افتند، تصویر زیبای انحطاط را تجسم می‌کنند. 

من عاشقِ فسادِ لحظه‌ام، فسادِ گیاهان، فسادِ خاک و تنِ انسان که همواره تجزیه می‌شود. 

در تجزیه‌ی عناصر، امواجِ دریاها کف بالا می‌آورند، و حبابهای کوچکِ بازیگوش به روی آب می‌آیند. 

در تجزیه‌ی لحظه، گذشته و آینده پیوند می‌خورند، ما کفِ دستهایمان را به روی هم می‌گذاریم، و دستهای ما در هم انحطاطِ همیشگی را منعکس می‌کنند. 

من عاشقِ گلهای کاغذی‌ام که در پیچِ آفتاب، رنگی از فساد دارند. 

و سایه‌هایی که بر آسفالتِ خیس منعکس می‌شوند. 

  • ۰۲/۰۱/۳۱
  • س.ن

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی