چیزی ندارم که به تو نشان بدهم:
در دستِ خالیام داسِ آهنینی است
به هیبتِ ماهِ ناقص.
انسانِ لُخت، چیزی به غیرِ سایهی لُختش
بر زمینِ داغ ندارد.
در دستِ خالیام سیبِ خالیتری است:
بیا و بگیر، آن را برای تو گاز زدهام
اکسیژنِ تازه است
برگرفته از حُبابِ دریاها.
روزها از آدمها میپُرسم
سراغِ بودنشان را
اشارت میکنند به کمربند
که شلوارِ طوسی را
با پیراهنِ چارخانه آشتی میدهد.
در دستِ خالیام کلمهای خالی دارم
بیا و آن را بگیر
پیش از آن که به تاریخ بپیوندد.
- ۰۲/۰۱/۳۱