بیگانه با حروف
در زیرِ درختی ایستادهام
که میوههای زرد میدهد:
کشفِ ملال،
اندوهِ بزرگِ آبی
بود.
اندوهِ قرمز تو بودی
که بیخیال گذر میکردی
از فرازِ جویبار.
همواره در خواب بودم،
همواره در خواب بودم
و حتی امروز در سیسالگی
گمان میبرم که خواب میبینم
وقتی که گربهها هم
روی تیغهی آفتاب
جفت میگیرند.
در جهانِ من
همه چیز انعکاس بزرگی دارد
حتی آیینه، که خود عکسی است در ماورای افق.
در جهان من
پوستِ آدمی هالهای دارد
و با وزشِ بادهای ناموزون
هالهی پوستِ تو
به دریاها خواهد رفت.
- ۰۲/۰۱/۱۹
هاله ی پوست اندوه قرمز در دریاها
اندوه قرمز
چه قدر گرون شده
دیدی؟