سروشنامه

جایی برای شعر

سروشنامه

جایی برای شعر

بایگانی
  • ۰
  • ۰

نگاهی به شعر

از مرگ بازمی‌گشتم:

باروهای قلعه در غروب

بازوانِ تماشا را

به نسیمی خُرد می‌گشود،

گویی که قایقی در ونیز شناور باشد.

 

همواره کودک بودم،

نامِ تو را ندانسته فریاد می‌زدم.

برای قلبِ  کوچکم

زنبقی از ابریشم

می‌بافت

 آن که هنوز

شهدِ زنبور نمکیده

خود نیمی از طبیعت بود

و نیمِ دیگر خود را

از ماورای طبیعت می‌قاپید.

 

***

غروب بود

از مرگ بازمی‌گشتم،

مثلِ همیشه کودک بودم:

داسی در دست راست

خوشه‌ی گندمی در چپ،

و چیزی دیگر

که قلبم را برای همیشه می‌آزُرد. 

  • ۰۲/۰۱/۱۵
  • س.ن

نظرات (۱)

و چیز دیگری که قلبم را برای همیشه می آزرد....

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی