نام تو را با خون
بر پردهی سینما نوشتم
از همان دست که کیارستمی
نام آدمهایش را با آب
آویزهی درخت میکند.
دیگر زیبایی
چیزی عفن و چرک مردهاست
وقتی که زیر آفتاب
رانندگان فریاد میزنند تجریش تجریش
و تجریش فرسنگها دورتر است
همچنان که نام تو فرسنگها
از من فاصله دارد.
نام تو را سالها
در دوری و قهر و جدایی و تب
با خود زمزمه کردم
با این امید که روزی، روزی
باران بیاید و
جوانی من
مثل یک شکوفهی نارنج
در خورشید نام تو بدرخشد؛
اما دریغ،
زیبایی تو پیر بود و
از عمر من میکاست.
- ۰۱/۱۰/۱۱
در خط ۲۸ تجدید نظر نمی کنید؟
شعر قشنگیه