خدای آبها،
خدای بادها،
خدای کلمهها:
سه خدا در حوض افتاده
ماهیانِ سرخ شدند
و در میانِ آبیها غلطیدند.
آنگاه در میانِ آبیها تو را دیدم
که مثلِ روح، در آب میلرزیدی.
چشمان تو دریا بود
پلکهای تو هنگام باز و بسته شدن
تنفسِ روح بود
در بندرگاهِ مهآلود.
وقتی به تو میاندیشم
ارواحِ سفیدپوش،
به خواب من میآیند.
چکمههاشان را از ستاره آویزان کرده
قفلها را با ستاره باز میکنند.
وقتی به تو میاندیشم
از پنجره باد میآید
و هنگامی که باد میآید
هنوز به تو میاندیشم.
بادهای جهان پردههای حریرند
بر پوستِ هوایی که نیست.
بادهای شرق
خبر از غرب میدهند
و بادهای تابستان
یادگارِ بهار-اند
پردههای جهان، بادهای حریراند
هر آن که رختی بر تن دارد
پیشتر، باد او را برده
و هر آن که کلمهای بر لب،
سکوت، پیراهنش را به آب افکنده است.
- ۰۱/۰۵/۲۶