زمین کوچک من خداحافظ!
چندان که در تو زیستم علفزار را بساطی نبود،
خورشید پهناور میآویخت بر کمرگاه گندم؛
و مار بود و علف بود.
ما ساده بودیم، اما سادِگی نه!
که سادگان برهنهترانند.
تو در بساطت خود خطوط را گسترش دادی.
خطوط چهرهی مادرم را - که قوس داشت و میپیچید-
خطوطِ محو را بر صفحهی خالی
و طرحِ ستارگان دور را، ستارگانِ ونگوک را.
اینک چند رد پا بر گل! قوسهای آلودگی، جای کفشها
و خوشهزار گندم، و نقش قالی ایرانی که بیهُده میپیچد.
زمین کوچکِ من، خداحافظ
و بر مزار تو چند خوشهی رقاص میخوانند
شعری از حافظ.
- ۹۹/۰۶/۱۲