تمامِ این سالها
کوشش در مدارِ صفر بود
کوشش در تهیگاهِ مادیان میگشت
و در محورِ علامت سوال قوس میگرفت.
- در کوششِ تو ستاره خون میزاید
در کوششِ تو دو گلبرگ وحشی به هم میسایند-
تمامِ سالیانِ اخیر
درها را میبستم مبادا که دهان بگشایند
و دیوارها را به شکلِ محضِ دیوار میدیدم نه بیشتر.
- بیزارم از هرآنچه بیش از خودش باشد-
کوشش در مدار صفر بود
و سفر میکردم، برای ندانستنِ آنچه نمیدانم.
«نقد حیرتخانهی هستی صدایی بیش نیست
ای عدم نامی به دست آوردهای موجود باش»
(بیدل دهلوی)
1- در بیتِ بالا بیدل «عدم» را حیرتخانهی هستی میخواند. از این حیرتخانه صرفاً صدایی در دست است و آن همان نامِ اوست، یعنی «عدم». عدم یا نیستی صرفاً اعتباری است و اساساً نمیتواند باشد، چون اگر «باشد» با ماهیت «عدم بودگی»اش دیگر جور در نمیآید. به راستی چه مفهوم عجیبی است این عدم که «نبودن» ویژگیِ ذاتی اوست؛ همانطور که در بعضی منابعِ فلسفهی اسلامی هستی را ذاتی خداوند میدانند. ذاتِ خدا همان هستی اوست و بین ذات و صفات خدا هیچ فرقی نیست. همین تعریف دربارهی عدم هم صدق میکند. ذاتِ عدم نیستی است و تنها صفتاش هم همین است.
2- اما نکتهی شگفتانگیزتر در پایان مصراع دوم است که بیدل خطاب به عدم میگوید: «اکنون که نامی به دست آوردهای موجود باش!» یعنی صرفِ «نام داشتن» بر «وجود» چیزی دلالت میکند. وقتی مطابق روایاتِ دینی در ابتدای آفرینش خداوند به انسان اسامی چیزها را میآموزد، در واقع وجود آنها را به انسان میآموزد. پس عدم هم به صرفِ این که در ذهن میآید شکلی از هستی را دارد.
3- مساله اینجاست که شکلی از عدم که در ذهنِ انسان میآید دیگر عدم نیست. یک کلمه است. قراردادی است برای اشاره کردن به چیزی که در دسترس ما نیست. اما همین اشاره هم دروغین است. شرطِ عدم این است که حتی نتوان به آن اشاره کرد.
4- با جعبهای مواجهایم که خالی است. خوب هم میدانیم که خالی است. مساله اصلاً محتوای درونِ جعبه نیست. مساله خودِ جعبه است! خود کلمه مساله است نه آنچه که کلمه بر آن دلالت دارد. کلمه را اگر باز کنیم به هیچ میرسیم.
5- اینجا جایی است که زبانِ من از گفتن باز میماند و علم من ناقص است.
- ۹۹/۰۴/۱۵