مولای من!
از کیرِ تو جهان چِکید و بزرگ شد:
ستونِ سنگی همواری
به درکاتِ ناهمواری!
و تخمِ مرغِ بزرگ شکست
و ذاتِ اقدسِ زرد
بیرون ریخت:
لزج! گویی خمیرهی هر چیز.
*
« اینک تو را سرشتم!
سرشتِ تو سنگ است
و سنگ خواهی خورد
و سنگ تو را میخورَد»
من از تمامِ تو شکستم
من از ذکورِ تو باریدم به خوابگاهِ علف.
و دندههای من از خونِ تازه میآید.
- ۹۸/۰۲/۲۱