سروشنامه

جایی برای شعر

سروشنامه

جایی برای شعر

بایگانی
آخرین مطالب

۲۸ مطلب در فروردين ۱۴۰۴ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

واقعیت این است که ما در جهان هستی خیلی کوچک و حقیریم؛ و افکار و آمال و آرزوهای ما خیلی کوچک است. ما دچار خودمرکزپنداری شده‌ایم، و همه چیز را از توی خودمان می‌بینیم، و فکر می‌کنیم این تو چقدر بزرگ است. اما آن بیرون خیلی بزرگ‌تر است؛ و چیزی که ما از تو می‌بینیم، هیچ شباهتی به واقعیتِ جهان بیرون ندارد. ما مثل مورچه‌ها یک روز به دنیا می‌آییم و خیلی زودتر از آنچه می‌پنداریم از دنیا می‌رویم و اصلاً هم معلوم نیست که بعدش چه می‌شود. این وضعیت هیچ راهِ حلی ندارد، اما به ما می‌آموزد که متواضع باشیم و ادعای فهم نکنیم و این دو روز دنیا را چندان جدی نگیریم. 

  • س.ن
  • ۰
  • ۰

از عشق تو

از عشق تو

چیزی جز مرگ

سهم من نبود 

سهمی که تا ابد

شکرگزار آن خواهم بود.

  • س.ن
  • ۰
  • ۰

مرگ و دیوانگی

مرگ دیوانگی است 

و دیوانگی مرگ است 

از این رو دیوارهای اتاق 

همواره می‌ریزند 

و بهارهای پی‌درپی

ما را به مرگ و دیوانگی فرامی‌خوانند.

  • س.ن
  • ۰
  • ۰

هنوز نه اما

هنوز به قدر کافی دیوانه نیستم

اما سایه‌های جنون را 

می‌بینم 

و می‌ستایم 

و عطرهای جنون‌آمیز را نفس می‌کشم 

و بادهای بهاری را می‌شناسم 

و همراه با زنبور‌ها و گل‌های وحشی 

دیوانه خواهم شد.

  • س.ن
  • ۰
  • ۰

از من به ما

سرانجام همه چیز را باخته‌ام

و دستهایم از داشتن خالی است 

و مثل پرندگان ساحلی 

سبکبار راه می‌روم 

نه در آرزوی جفتی، نه پروازی. 

اما در ساحل، درخت‌های خیزران روییده‌اند

و چشم‌های ما را به دیدن دعوت می‌کنند 

و ماسه‌های ساحلی از ما می‌خواهند

کمی بیشتر قدم بزنیم.

  • س.ن
  • ۰
  • ۰

یک کلمه

از من کلمه‌ای باقی‌ست

و فاصله‌ی من تا مرگ یک کلمه‌ است

و یک کلمه لب‌های ما را 

از بوسیدن باز می‌دارد؛

کلمه‌ای که صبح می‌شود 

کلمه‌ی آفتاب.

  • س.ن
  • ۰
  • ۰

بهار می‌آید

بهار می‌آید

و یک بار دیگر

این چرخ را تکرار می‌کنیم

و در تکرار چرخ، تکرار می‌شویم

مثل ابرها 

مثل بادها. 

بهار می‌آید 

و باز به راهی می‌رویم 

که همواره رفته‌ایم.

  • س.ن
  • ۰
  • ۰

راه تو

اگر به راه خود می‌رفتم

چه سخن‌ها داشتم که بر زبان آورم 

اما راه تو را برگزیدم

که از جنس هیچ بودی

و هرگز کلامی به من نیاموختی.

  • س.ن
  • ۰
  • ۰

بیهوده است ولی.

روز بیهوده‌است

و شب بیهوده‌است 

و طلب نور بیهوده‌است 

و کشت کردن در مزارع نیز. 

حرفی ندارم که بیهوده نباشد 

جز نام تو ای عزیز 

که تا سحر با من بیدار مانده‌ای

و در کنار من به تماشای ماه نشسته‌ای.

  • س.ن
  • ۰
  • ۰

حتی ماهیان

هیچ چیز پایدار نیست

و هرگز کسی بیش از این 

چیزی نگفته است 

و هرگز کسی آن‌سوتر نرفته‌است 

و آبهای این رودخانه را 

هرگز کسی چندان درنیافته‌است؛ 

حتی ماهیان همیشه در آب.

  • س.ن