«من فکر میکنم پس من هستم» در خودش تفکر خطی دارد؛ بنابراین دارد اندیشهی انسان را از بودناش جدا میکند، چون بین اندیشهی انسان و بودنِ او رابطهی علّی بر قرار میکند؛ حال آن که بودنِ انسان، همانا اندیشه یا آگاهی اوست. «آگاهیِ من» چیزی نیست که متعلق به من باشد، بلکه من خودِ آگاهی هستم.
ما عادت داریم طرز کار ذهنمان را با قوانین طبیعت یکی بدانیم، مثلاً چون ذهن ما روابط را به صورت خطی و علی-معلولی درک میکند فکر میکنیم طبیعت هم همین است. چون ذهنِ ما مسائل را به صورت زمانمند میفهمد فکر میکنیم طبیعت زمان دارد. در واقع ما به مشکلِ «خود کُلپنداری» دچاریم، جزء را با کل اشتباه میگیریم و دائم در حال تخلیط این دو هستیم.
- ۰۴/۰۷/۱۲