1
کبریتی میافروزم
برای دانستن،
کبریتی
برای ندانستن.
در انگشتِ اشارهام
دانشِ برگ آرمیدهاست،
در انگشتِ سبابهام
دانشِ آب،
و باد را - به مثابه رازی-
در شبکلاهم پنهان نمودهام.
2
ای باد! ای باد!
وقتی که موذیانه برگی را
به سطحِ آب میفکنی
میانِ آب و بودن
چه فاصلهایست؟
- و سطحِ فاصله خُرد است-
و مثلِ تیزی کاغذ
خراشناک!
3
کبریتی میافروزم
به یاد خاموشی
کبریتی
به یادِ رفتگان
ای آب! ای آب!
این جنازههای مشوش را
به کدامین گور
خواهی برد؟