شب را تلاطم اشیا پر کرده است:
لیوان معلق بر زمین
دهان گشاده به بلعیدن هوا
و در دهانه ی لیوان
وجودِ محض میکاود
از پیِ خود.
شب را تلاطم اشیا پر کرده است:
لیوان معلق بر زمین
دهان گشاده به بلعیدن هوا
و در دهانه ی لیوان
وجودِ محض میکاود
از پیِ خود.
ای پنجره! دهانِ تماشایی
بازی و بستهای و تمنایی
چون موج سرشکستهی اندیشه
سیال و بینهایت و تنهایی
اندامِ ناب شعلهورت را نور
افکنده در قلمرو شیدایی
در تو نسیمِ آینه میخندد
ای پهنهی وسیعِ معمایی
تن میزنم به چشمهی نوشینت
ایِ چشم شیشهایِ تو دریایی!
ای پنجره حدودِ مرا دریاب
ای بیکرانِ مطلقِ بینایی..