سروشنامه

جایی برای شعر

سروشنامه

جایی برای شعر

بایگانی
  • ۰
  • ۰

ایگوی معلمی

به نظرم معلمی سختی به خصوص خودش را دارد، نه از آن جهت که شغل انبیاست و این کسشعرها؛ بلکه از آن رو که یکی از سنگین‌ترین ایگوها را با خودش برای آدم می‌آورد، یعنی نقش آدمی که «چیزی می‌داند که بقیه نمی‌دانند»؛ بعد این نقش را آنقدر جلو دیگران بازی می‌کنی که گاهی خودت هم باورت می‌شود.

وقتی سر کلاس دانشگاه می‌روم و ملت استاد استاد می‌کنند، به این فکر می‌کنم که دانشجویان من می‌توانند تصور کنند که استادشان ممکن است به خیلی‌ هایشان میل جنسی هم داشته باشد؟ که استادشان آدمی است که سرشار از کمبود و نقصان است و در خلوت زیاد گریه می‌کند؟ که استادشان هم به همان اندازه‌ی خودشان بیچاره است و از بیچارگی عمومی نوع بشر رنج می‌برد؟ آنها به این حقایق واقف نیستند و من هم این حقایق را به رو نمی‌آورم و سعی می‌کنم تا حد ممکن خشک باشم و فاصله‌ام را با آنها حفظ کنم. این حفظ فاصله یک ضرورت است و برای محافظت از خودم طراحی شده، اما به همان اندازه با خودش اضطراب و ازخودبیگانگی می‌آورد. من استاد دانشگاه نیستم، من یک آدمم با غرایز اولیه و گاهی دوست دارم همانجا سر کلاس بگوزم؛ اما نقش انبیا به من تحمیل شده، یعنی یک بار معنوی خیلی سنگین که اصلاً متناسب با واقعیت من نیست. 

این تناقض‌های زیستی که اینجا می‌نویسمشان معنیش این نیست که دنبال حل کردنشان باشم. تناقض برای حل شدن آفریده نشده، زندگی انسان معادله‌ی تک مجهولی یا دو مجهولی نیست که به جواب برسد. زندگی انسان معادله‌‌ای است که هرگز ایکس و ایگرگش پیدا نمی‌شود و جوابش در خود بی‌جواب بودنش است؛ یعنی بشین و اضطراب زیستی را تحمل کن و واکنش نشان نده، بگذار فقط باشد (هرچند همین هم که نوشتم خودش یک جواب است و از ذات تعالیم بودایی که سکوت است فاصله می‌گیرد).

  • ۰۴/۰۹/۰۶
  • س.ن

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی