کلمه باید یک وجهِ تکثیرکننده داشتهباشد، یعنی آینه باشد، چیزها را از رهگذرِ خود بشکند، و چندگانه کند.
پس کلمه باید که شکننده باشد و شفاف. ملموس باشد و ناملموس.
اما آیا تمامِ کلمات چنین وجهی ندارند؟ حتی بیریختترینشان؟
در واقع، چندگانگی را ما به کلمات میبخشیم. با نسبتی که بینِ خودمان و آنها برقرار میکنیم.
منظورم این نیست که معنایی غیر از خودِ کلمات به آنها ببخشیم. اتفاقاً باید تمامِ معانیِ حاشیهای را از کلمه بزداییم. مثلاً "میز" باید از هر چیزی غیر از "میز" زدوده شود و حتی از "میز بودن"اش هم پاک شود تا فقط "م و ی و ز" در دهان بماند و شفاف باشد و بدوی. چرا که هر چیز در بدایت و نهایت خود شفاف است. تیرگی در بین راه میآید، آنجا که اشیاء به "معنا" آغشته میشوند.
و در بدایتِ کلمات، در بیمعناییشان، نوعی مغاکِ هولانگیز است: ایستادن در آستانهی کوهِ یخ، در برابرِ خالی.
تصور کن: قابی که هیچ چیز در میانهاش نیست. فقط قاب است. چارچوب است. گذرگاه است.
- ۹۸/۰۵/۳۰