آمیختن با اندوه
آمیختن با کفش
با سُربِ داغ و آفتاب؛
آمیختن با هر آنچه هست
یا میتواند بود:
ای روزِ منتظر، از فرازِ تاریکی
ای کلاغهای پرسهزن در مزارعِ گندم
ای گندمهای پراکنده بر زمینِ گلآلود
و ای هی گِلهای دم به دم فرورونده در آب
و ای خشکی، و ای دریا، و ای خداوندِ سازندهی هرآنچه نیست؛
من دیگر خستهام
و با خستگیام چنان آمیختهام
که ایزدان با آدمیان.
از پنجره باد میآید
و پنجره در باد، دوتو میشود
باد از پنجره بیرون میرود و
شیشههای مکعبی را با خود
به سطح شیبدار میریزد.
کیست که از فرازِ درخت مرا میخواند
کیست که با زبان گُنگ فریاد میزند.
- ۰۲/۱۰/۲۹
چه کلمات عجیب و عمیقی