سروشنامه

جایی برای شعر

سروشنامه

جایی برای شعر

بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰
  • ۰

شعر-نثر

ساطور قصاب

شعر کوتاهی بود

در ستایش گل ها و 

زنبورهای گوشت خوار.

نخ خیاطی در خود فرو رفت

ناگاه سوزنی تا انتها 

انگشتم را به خویش بلعید.

من در تمام خون خود جاری شدم 

و در تمامی خود با تمام زمان های نیامده گره خوردم.

مرگ گیاه گوشت خوار شیرینی است

و با قبیله ی زنبورها نسبتی دور دارد.

  • س.ن
  • ۰
  • ۰

کوتاه 2

و سنگ 

خدای کوچکی است.

چرا که هرگز

با هیچ کس 

سخن نمی گوید.

  • س.ن
  • ۰
  • ۰

کوتاه

در چشم آینه 

سنگی ایستاده.

دیگر ساعت ثانیه ها را

نخواهد شمرد

  • س.ن
  • ۰
  • ۰

پانزده

میان!
میانِ میان‌ها!
میان تمدن، میانِ تاریکی؛
من در میانِ تو ایستاده‌ام چرا که
همواره چیزی در میانِ چیزی‌ست
و در میانه‌ی هر چیز
دهانی‌ست پنهان، برای بلعیدنِ خود.  

***
نگاه کن به اشکال:
به مُبل، به ساعت، به خطِ ممتدِ سرخ:    
شب از سیاهیِ خود می‌نوشد
و از سیاهیِ خود سرشار است:
   از صدای نی لبک و جامِ سحرآمیز.
و در میانه‌ی فنجان
دایره‌های تلخ ، به خویش می‌غلطند
و در میانه‌ی باد
رازِ سنگ پنهان است

ای باورِ خیس
آیا تو نیز مرا
به مثابهِ رازی-
در میانه‌ی خود، پنهان نموده‌ای؟  

  • س.ن
  • ۰
  • ۰

چهارده

نَفَس 

شکستِ تنفُس بود؛ 

قفس

گذشتِ هوا از میانِ میله‌ی تردید. 

پرنده در قفس، آزاد است

بسانِ آدمِ زنده 

که از میانِ میله‌ی چشمانش 

به مرگ می‌نگرَد.

  • س.ن
  • ۰
  • ۰

کبریتی می‌افروزم 

برای دانستن،

کبریتی 

برای ندانستن. 

در انگشتِ اشاره‌ام 

دانشِ برگ آرمیده‌است،

در انگشتِ سبابه‌ام

دانشِ آب،

و باد را - به مثابه رازی- 

در شب‌‌کلاهم پنهان نموده‌ام. 

2

ای باد! ای باد! 

وقتی که موذیانه برگی را 

به سطحِ آب می‌فکنی

میانِ آب و بودن 

چه فاصله‌ایست؟ 

- و سطحِ فاصله خُرد است- 

و مثلِ تیزی کاغذ 

خراش‌ناک! 

3

کبریتی می‌‌‌‌‌‌‌‌‌افروزم 

به یاد خاموشی 

کبریتی 

به یادِ رفتگان

ای آب! ای آب! 

این جنازه‌های مشوش را 

به کدامین گور

خواهی برد؟ 

  • س.ن
  • ۰
  • ۰

باز هم غزل

از بودن و نبودن خود سیر می شود
وقتی میان آینه زنجیر می شود

از جزر و مدِ سخت حوادث دلم شکست
با هر شکست، آینه تکثیر می‌شود

امشب، شبی سیاه و درخشان و مخملیست 
محبوبِ من! خیالِ تو تصویر می‌شود

شمشیرِ ماه، می‌چکد از فرقِ آسمان
گویی نگاهِ سرخِ تو تعبیر می‌شود 

در کوی مرگ، خانه به دوشی گزیده ایم
کی آسمان ز خون زمین سیر می‌شود؟

  • س.ن
  • ۰
  • ۰

طرح

شب را تلاطم اشیا پر کرده است:

لیوان معلق بر زمین

دهان گشاده به بلعیدن هوا

و در دهانه ی لیوان

وجودِ محض می‌کاود

از پیِ خود.

  • س.ن
  • ۰
  • ۰

غزل 2

ای پنجره! دهانِ تماشایی 
بازی و بسته‌ای و تمنایی 

چون موج سرشکسته‌ی اندیشه

سیال و بی‌نهایت و تنهایی 

اندامِ ناب شعله‌ورت را نور 

افکنده در قلمرو شیدایی 


در تو نسیمِ آینه می‌خندد 
ای پهنه‌ی وسیعِ معمایی

 تن می‌زنم به چشمه‌ی نوشینت 
ایِ چشم شیشه‌ایِ تو دریایی! 

ای پنجره حدودِ مرا دریاب 
ای بی‌کرانِ مطلقِ بینایی..

  • س.ن
  • ۰
  • ۰

دوازده


می‌بارد

بی آن که ببارد

قطره‌ای از سقف،

در خونِ خود. 

 

حدودِ سبز، زمان است 

حدود آینه، گرداب. 

و در شکستِ آب، دایره‌ها

چهره‌ی انسان را

به نامتناهی تکرار می‌کنند. 

 

به ردِ محوِ زمان آمدم، 

به آینه، به نگاه: 

زمین سپید بود 

و برف تکرارِ سپیدی؛ 

و هر قدم به اشارتی 

در هر قدم، تکرار می‌شد.

 

حدودِ سبز، زمان است

حدودِ برف سپید.  

حدودِ خون به کجاست، در دوایر رگ ها؟

  • س.ن