سروشنامه

جایی برای شعر

سروشنامه

جایی برای شعر

بایگانی
  • ۰
  • ۰

حقارت آدمی

در جزیره‌ی هرمز نشسته‌بودم، کنار تخته سنگی در ساحل مفنق. از شب قبل کمپ کرده‌بودیم. صدای دریا می‌آمد. لشکر مورچه‌های وحشی از کنار پاهایم عبور کردند. به صخره‌های عظیمی نگریستم که زمخت بودند و اسطوره‌ای. دیدم که چقدر در برابرشان کوچک هستم، همانطور که مورچه‌ها در برابر من. فهمیدم که با حقیقت هیچ نسبتی ندارم و در پیشگاه حقیقت برگ کاهی بیش نیستم. فهمیدم که ما موجودات دوپا به حقیقت جهان حتی نزدیک هم نمی‌توانیم بشویم، چه رسد که داعیه‌ی فهم آن را داشته‌باشیم. 

امشب که دو ساعت برق رفته‌بود رفتم روی پشت بام و استکان چایم را هم با خود بردم، و عبور و مرور آدمها را در خیابان نگریستم. عمیقاً فهمیدم که هیچ‌کس خاص نیست، در عین حال که همه توهم خاص بودن را با خود حمل می‌کنند، و این که بین من و کسانی که حتی شدیداً آنها را زیر سوال می‌برم هم، در میزان نزدیکی و دوری از حقیقت هیچ تفاوتی نیست. ما صرفاً بر اساس باورهایمان زندگی می‌کنیم و در انتخاب همین باورها هم هیچ نقشی نداشته‌ایم، ما اصولاً هیچ نقشی نداریم، ما پشت فرمان ماشینی نشسته‌ایم که خودش دارد می‌رود، اما مجبوریم ادای راننده‌ها را دربیاوریم.

حرف من شاید مایوس‌کننده به نظر برسد اما رستگاری‌بخش است، من رستگاری را در پذیرش جسته‌ام، و در نفی منیت من، و در نفی آنچه که قطعی می‌پندارم، و نفی هرگونه قطعیت، که خودش منجر به عمیق‌ترین ایمان‌ها خواهد شد.

  • ۰۴/۰۵/۲۰
  • س.ن

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی