ببینید، این که دوگانگیهایی مثل "جبر و اختیار"، "سوژه و ابژه"، "درون و بیرون" و غیره و ذلک وجود دارد، باید ذهن ما را به جایی فراتر از خود این ترمها هدایت کند. به ذات "دوگانگی" که مسالهی فرم است و نه محتوا. یعنی تمام این مسائل یادشده، نمودی از یک مسالهی فلسفی واحدند. مسالهی "دو" بودن. اگر درگیر محتوای آنها شویم که مثلا جبر درست است یا اختیار، به یک بازی زبانی بیپایان فرومیافتیم.
حالا نوع برخورد با این دوگانگی همواره حاضر میتواند متفاوت باشد. اگر مثل عرفا وحدانی فکر کنیم، یعنی انکار کنیم که اصلا "دویی" هست صورت مساله را خط زدهایم. در اینجا طرز فکر من هگلی است. یعنی تمام این دوگانهها در هم "حل و رفع" شده و یک "وضعیت" را میسازند که سنتز آنهاست، از این منظر بله، جبر و اختیار صورتهای مختلفی از یک مسالهی واحدند. دوئیت وضعیت ذهن است نه وضعیت جهان. تمام دوهای جهان در هم حل و رفع میشوند، اما حل و رفع به معنای پایان جنگ نیست. بلکه خود جنگ است که رسمیت مییابد و پذیرفته میشود.
- ۰۲/۰۱/۱۸