برای آدمی که اغلبِ اوقات غمزده و افسرده است، چند ساعت شادی مثلِ بهشت میماند. باورنکردنی است. دلش میخواهد جاودانه شود. برقصد. پرواز کند. امروز برای من اینطور بود. یعنی باور نمیکردم که صبح بلند شدهام و حالم نه تنها عادی، بلکه حتی خوب، و حتی بسیار خوب است.
دیشب با سارا صحبت کردم، گفت که «فعلاً» برای کارِ پایاننامهاش 300 یورو برایم خواهد فرستاد. مبلغی که شمردم، به پولِ ما پانزده شانزده تومان میشود (با تشکر از برادرانمان که همواره به یورو و دلار لطف داشتهاند) با این پانزده-شانزده تومان، که تازه «بخشی از مبلغ» است، میتوانم حداقل کارهای ضبط نشدهام را ضبط کنم، اگر تا آن زمان باز هم ریال سقوط نکند.
سارا که هیچ، امروز پیام هم پیام داد - پیام پیام داد :)) - گفت که دو تا نوحهی دیگر تنظیم کنم برای پروژهی سربازیاش که خلاص شود، این هم میشود 2 میلیون. هنرجوها هم از این هفته دوباره شروع میشوند. خلاصه بعد از یک مدتِ طولانی بیپولی دوباره به اوج خودم برمیگردم.
حالا علتِ خوشحالیام فقط هم پول نبود. امروز آقای زارع، همسایهی طبقهی اول که پریشب با فحش آمدهبود بالا - بخاطر این که مهمانهای من مست از راهپله میرفتند پایین و بطری از دستشان سقوط کردهبود و ساعت 2 شب تق و توق توی راه پله راه افتاده بود- زنگ زد که بیا پارکینگ. رفتم، روبوسی و عذرخواهی و فلان. آنقدر این موضوع چند روز روی مخم بود و ناراحت بودم که حد نداشت. بعد هم گفت اگر یک وقت مشروبی چیزی خواستی به خودم بگو - :)))-
دیگر این که بعد از مدتها، تصمیم گرفتم چند قطعهی محلی تنظیم کنم برای ارکسترِ آقای ب که اجرا شود. قبلاً این کارها را چیپ و بیفایده میدیدم. ولی الان دلم لک زده برای ارکستراسیون کردن. تا حدِ ممکن ساده مینویسم چون میدانم نوازندهها خیلی معمولی - و حتی زیر معمولی- هستند. فقط میخواهم یک صدای خوب از ارکستر بشنوم. میخواهم به خودم ثابت کنم، با ارکستراسیون خوب، حتی از ارکسترِِ بد میشود صدای خوب گرفت.
- ۰۲/۰۱/۱۸
ببین پسر، با گوشت و بُن و استخوان میفهمم حرفت رو! وقتی که پول داری، امنیت داری... حالت خوبه و جهان نمیتونه حریفت بشه.
به سلامتیِ تو، به سلامتیِ یورو و به سلامتیِ حس شادیِ چند ساعته توی این جهان پُر از غم.