سروشنامه

جایی برای شعر

سروشنامه

جایی برای شعر

بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰
  • ۰

روز حق

روز حقی بود. صبح تشییع جنازه مادربزرگ بود. چهره‌ی سفید و موهای سفیدش را در خاک دیدم. و گریه‌ی پدرم و اطرافیان. 

ظهر ناهار تدفین. سالن فرهنگیان.

بعدازظهر کلاس یوگا.

شب عروسی محمد پسردایی.

نه تشییع صبح را حق داشتم نروم نه عروسی امشب.

نهایت غم را صبح دیدم نهایت شادی را امشب. و مثل یک دوربین فیلمبرداری بی هیچ حسی ایستاده‌ام. 

 اینجا خیلی مجلل است. تجملات بیش از حد. کل قضیه مثل یک فیلم از پیش برنامه‌ریزی شده است. شانسی که این وسط آوردم، یکی از فامیل‌ها به اسم فرج زاده را دیدم. که پایه‌ی سیگار و مشروب بود و عرق دستگیر خوبی همراه داشت. مطابق با فامیل‌اش فرجی شد بودن‌اش. قدم زدیم. فکر نمی‌کردم توی فامیل کسی پیدا کنم که پایه‌ی سیگار باشد. باعث شد ملال این ساعتها کم شود. الان که می‌نویسم مستم. امیدوارم از سرم بپرد. چون باید برگشتن تا شیراز رانندگی کنم و مامان کنار دستم هست و جاده تاریک. 

خیلی تنها هستم. خیلی سخت تنها. کاش یک نفر بود که عمق تنهایی روحم را بفهمد.

  • ۰۱/۰۷/۲۶
  • س.ن

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی