یک زمانی، در سن شانزده هفده سالگی روزنامهنگاری میکردم؛ در تحلیل روز، در نیمنگاه، در افسانه، در سرمایه و غیره و ذلک. آن سالها نماد روشنفکری و آزادگی برای من یکی بود مثل محمد قوچانی، و روزنامهنگارهای دور و برش، مثل چه میدانم اکبر منتجبی و مهدی یزدانیخرم. الان همان نمادهای آزادگی، برایم تبدیل شدهاند به نماد ارتجاع، ولرم بودن، محافظهکاری متعفن و چیزهایی از این دست. یعنی مثلا، نقش یکی مثل یزدانیخرم در ادبیات مثل همان سوپاپ اطمینان است که نگذارد خدای نکرده جایی بترکد و چیزی به کسی بربخورد، همان نقشی که امثال گروس عبدالملکیان و سیدمهدی موسوی در شعر دارند. چیزی میگویند که محترمانه زیبا باشد و در عین حال با اشاره به اشیایی مثل کاندوم و نوار بهداشتی ساختارشکنیشان را هم حفظ کنند و به هیچ جا هم برنخورند و خلاصه همه راضی.
من نمیدانم از شعر و روشنفکری مملکتم دقیقا چه میخواهم اما مطمئنم آنچه از ته قلبم میخواهم اینها نیستند.
- ۰۲/۰۱/۰۴