به نام روز،
به نام یکشنبه،
به نام مقتل اسماعیل
به نام هرچه بوی خون دارد
فریاد میزنم!
آیا بودن برای بودن کافیست؟
یا دهان برای سرودن؟
یا رد پا برای کفش و تاریکی برای چراغ؟
به نام هرچه کافی نیست فریاد میزنم!
به نامِ جاجرود - که خاطراتم بود-
و تهران - که کودکیام را بلعید-
به نام کویر لوت و خنجر مرموز
و هر چه یادی از ایران دارد
فریاد میزنم!
بیا جسدهامان را به باد بسپاریم،
که خاک دیگر کافی نیست،
برای بلعیدنِ تنهامان دهانِ دیگری باید.
بیا جسدهامان را به باد بسپاریم
که خاکِ ایران هنوز از مُرده سرشار است.
***
به نام روز
به نام یکشنبه
به نام مقتل اسماعیل
و هرچه بوی خون دارد
فریاد میزنم:
آیا هر آنچه هست دیگر نیست؟
یا آنچه نیست، روزی میتواند بود؟
- ۰۲/۰۲/۱۱